پیغام گیر فردوسی
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد
سلام به همه؛
یکی ۲تا مطلب از سایتای دیگه آن کردم شاید طرفدارا زیادتر شن ولی جواب عکس داد؛
دمتون گرم هر بار که وبلاگ رٌ باز میکنید یه ۴۵ بار رفرش کنید تا آمار بازدید از آلونک بره بالا؛ اگه یه حال کوچولو دیگه هم بدید و ۴۵ تا نظر هم بدید دمتون هات هات .
راستی یه ۴۵ تا خبر خوش هم امروز نه دیروزش بهم دادن که خیلی خوشحال شدم و چون شخصی هست نمیگم.
راستی وبلاگ نویسای محترم کسی دلش نمیخواد دل بده و قلوه بستونه؛ نه ببخشید اشتباه شد منظورم این بود که لینک بده و لینک بستونه.
خلاصه در مورد آمار بازدیدکننده ها از وبلاگ تا قبل از اینکه من عقده ای بشم یه کاری کنید و اِلا میرم معتاد میشما. اونوقت شما باید به خدا جواب بدید که چرا یه جوووووون رشید، رعنا، خوش تیپ، خوش قلب، اهل صفا، با مرام، مردمی، با صداقت، تحصیل کرده، مهربان و ... اینطرفا ندیدی که با دوچرخه موتورسواری کنه؟
پارگراف بالا یه نمونه از بحث ها بود که از یه جا شروع میشه و به هر جایی کشیده میشه اما به هیچ کجا ختم نمیشه و بیشتر در مباحث سیاسی و اقتصادی به این همه نتیجه ایکس فرم میرسن.
راستی اگه عضو انجمن متخصصان نیستید همین الان روی لینک اون که همین بغل کلیک کنیدو عضو شید؛ ضرر نمی کنید.
تایمتون بکام ؛
شاید براتون جالب باشه که آخرین کلمات شخصیت های مختلف و مشاغل در لحظه مرگ چی می تونه باشه !؟
آخرین کلمات یک الکتریسین: خوب حالا روشنش کن...
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر: فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز: نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...
آخرین کلمات یک بیمار: مطمئنید که این آمپول بیخطره؟
سلام خدمت همه دوستان،
داشتم پیش خودم میفکریدم حالا که علی الحساب چیزی نیست آن کنم یه خاطره ای چیزی بزاریم برو بچز حالشو ببرن.
یادم به ترم 3یا 4 کاردانی افتاد، یه درس آسون بود که با 2 تا استاد توی 3 تایم ارایه شده بود، خلاصه من کلاس ساعت اخرُ با یه استاد اهل فن برداشتم که از قضا 17 تا دانشجو بیشتر سر اون کلاس نبودیم و استاد آخر هر جلسه چند تا تمرین خفن می داد که هیشکی نتونه حلش کنه؛من هم که توی کار مشق و تمرین از همون اول اولش (شماها اونموقع بچه بودید، خاطرتون نیست) لنگ می زدم. خلاصه یه جلسه که هیچی بارمون نبود استاد واسه تمرین با یه متانت خاص که ازش نمره منفی میبارید گفت مستر فلاح پاشه بیاد واسه تمرین کد XXX. من هم اصلا به روی خودم نیوردم و یه چشم غره هم به بچه ها رفتم که کسی صداش در نیاد. تو همین گیروداد یه پسر از یه گروه دیگه که چشمای فوق العاده ضعیفی داشت و همیشه پای ثابت وایت برد طوری که همیشه وقتی به تخته نگاه میکردیم 45% از تخته پشت هیکل ورزشی ایشون مخفی بود همچی کل کلاس رُ دید زد و هی اسم من رُ صدا میزد که انگار اون میخواد از من سوال کنه. از خوبی شانس من رُ ندید و بخیر گذشت و استاد هم یه غیبت زد و اسم هر کس دیگه رو میخوند حل تمرین رُ نداشت و منفی میخورد.
هفته بعد که رفتم کلاس ، دیر رسیدم و استاد داشت بحث سیاسی میکرد و تو کلاس قدم میزد. من همون ردیف اول نشستم استاد هم اومد صندلی کنار من رو برداشت و روبروم نشست، من هم برای اینکه دیر اومدنم رُ به روم نیاره پاپتی پریدم وسط حرفش و2-3 بار تاییدش کردم؛ استاد هم دستش رُ گذاشت روی شونه من و گفت برو پای تخته؛ من هم پیش خودم فک کردم نباید کم بیارم و رفتم تخته پاک کن وایت برد رُ برداشتم و با متانت خاصی تخته رُ پاک کردم. استاد که سر جای من نشسته بود گفت حل تمرین زیاد میشه، از تخته سیاه استفاده کن؛ پیش خودم گفتم این هم ما رُ گرفته، خوب همون اول میگفت. رفتم سمت صندلی خودم و با متانت خاصی گرمکنم رُ در آوردم و خیلی اروم تا زدم و گذاشتم روی دسته صندلی جلو استاد که یه جوری هم نگام کرد.
رفتم تخته پاک کن رُ برداشتم و خیلی اروم تخته پاک کنُ از بالا به پایین حرکت میدادم ، که صدای استاد در اومد. خلاصه از این کار که فارغ شدم استاد گفت بیا جزوت رُ ببر و تمرین کد XXX رُ حل کن.
اومدم جزومُگرفتم دست و صورت تمرین با صدای بلند خوندم . وقتی تموم شد انگار که کار من هم تموم شده باشه به استاد نیگا کردم. استاد که انگاری داشت زیر لب چیزی مزمزه میکرد و حتما با خودش میگفت این هم منو گرفته دراومد گفت خوب حالا حلش کن!!!!
یکم من من کردم استاد داد زد خوب چرا وقتی گفتم برو پای تخته این همه واسم فیگور اومدی، همچی اومدی لباس از تنت کندی که من فکر کردم حتما همه مسئله ها رُ حل کردی، خوب همون اول میگفتی بلد نیستم یه منفی میگرفتی دیگه لازم نبود تخته هم پاک کنی، من هم واسه اینکه یه زری زده باشم گفتم استاد من فکر کردم قراره شما حل رُ بگید من پای تخته بنویسم؛ نمیدونم چی شد که اینُ گفتم که استاد هم شاکی شد و همه متانت هارُ کنار گذاشت و من رُ بدون هیچ متانتی از کلاس بیرون انداخت.
جالب اینجاست که آخر کلاس که حضور غیاب کرده بود اصلا یادش به من نبود و باز هم غیبت گذاشته بود.
وقتی نمره های درس رُ توی برد زده بود به 2 نفر بالای 15 داده بود و هر کی که منفی داشت هم انداخته بود ولی به من 10 داده بود.
نتیجه اخلاقی اینکه غیبت بهتر از منفی خوردنه!!!!
تایمتون بکام.
سلام٬ مدد میطلبیم از همه دوستان٬ انقریب هست که آلونک ما در درازای زمان از یادها محو شود. یاران و همراهانی که حاظرند مِن باب بَزک نمودن این آلونک مرا یاری دهند حتما اعلام کنند٬ حتی اگر بطلبند رمزینه ی عبور نیز در اختیارشان مینهیم تا به اِوری متُدی که میخواهند وبلاگ را کِریِت کنند. تنکی یو دارم خدمتتون.
دیگه بسته٬ خیلی نوشتم پررو میشید.
تایمتون بِکام.